home

  در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد   عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
 



عصرشعور
ازشعور، تعریفی که همگان آنرا پذیرفته باشند،در دست نمی باشد. منظور از شعور دراینجا، دانش ساری وجاری در کّلِ تامّ وحدانی است.

هوش،عقل و خِرَد در برابر آن آگاهی محدود محسوب میشوند. گرچه گاه  مولوی با لفظ هوش به آن اشاره کرده است؛
محرم این هوش جز بی هوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست

با این حال منظور از شعور را می توان در این اشعار مثنوی ملاحظه کرد؛   
جملۀ ذرّات عالم در نهان             
با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و"هوشیم"    
با شما نامحرمان ما خامُشیم
چون شما سوی جمادی می روید   
محرم جان جمادان کی شوید
از جمادی سوی عالم جان روید   
غلغل اجزای عالم بشنوید
کیمیای سعادت
سعادتمند کسی است که شعور او به خود شاعر شده باشد
او به معنای هدف اعلای حیات واقف شده،
 عارف است و از دل خبر دارد  
ودر نتیجه به شعور مطلق و اراده او اعتماد دارد
در نتیجه روح و روان او سالم و شفاّف است     

او دو نشانه دارد
نه غمی دارد و نه ترسی 
 ناخودآگاهِ ازخود  آگاه شده
  وجدان مغفول به غفلت خود پی برده

انسانی که بامشاهده جان خود و با مجاهده، روان
خود را به اصل پاک و شفاف سر چشمه زلال آب حیات در بن بی بن هستی ،در انتهای ظلمات ناخودآگاه
رساند و از زمزم آن نوشیده وبا پاکی به آزاده گی
و رستگاری رسیده است 
نه حزنی دارد ونه خوفی
Eudomonie
سعادت زیستن برای کمک به دیگران است
سعادت جاویدان
سعادت راستین شاعرکردن شعور به خودِ شعوراست ؛
یعنی درک هدف اعلای حیات کلّ تامّ وحدانی؛
و علائم آن؛
  سرورابدی
و 
امان ازلی
این معنی سعادت سرمدی است مشاهـده ومجاهـده
خود را تابع دل کن به مشاهده،
 دل را تابع حق کن به مجاهده.
کشف المحجوب؛ هجویری
 
 

content_top